آنگاه که همه عوامل دیگر یکسانند، تبلیغ بیشترین تأثیر را دارد


شواهدی در دست نیست که پیام های کم درگیرانه بتوانند با تحت الشعاع قرار دادن درون داد یا استدلال های هوشیارانه دریافت شده، مستقیماً بر انتخاب های آگاهانه ما تأثیر بگذارند.

با این حال، صرف نظر از اینکه تبلیغات به طور سطحی و یا عمیق پردازش شده باشند، تبلیغ یک محصول یا نام تجاری محتملاً زمانی بیشترین تأثیر را دارد که گزینه های دیگر وزن یکسانی داشته باشند و نتیجه حاصل برای ما چندان اهمیتی نداشته باشد. پس تأثیر آن در موقعیت هایی است که چندان اهمیتی برای ما ندارند. یا در وضعیت هایی است که برای ما مهم هستند و در به یاد آوردن گزینه های مطلوب تر به ما کمک می کنند و یا انجام کاری مناسب را یادآوری می کند که ممکن است به هنگام تنظیم دستور، به عنوان یک گزینه مطلوب به آن فکر نکرده باشیم.
همان گونه که تبلیغات زیر آستانه حسی نشان می دهد، باید بسیار مراقب بود که در ارزشیابی تأثیرات تبلیغ گرفتار نتیجه گیری های غلط نشویم.


تبلیغ زیر آستانه حسی که به عنوان یک ترفند یا شیطنت در سال های دهه 1950 آغاز شد، به شکل افسانه درآمد و به حیات خود ادامه داد.

قانون گذاران با واکنش شتاب زده خود برای ممنوع کردن ان، به باور های موجود درباره قدرت آن، نوعی مشروعیت بخشیدند.

انسان می تواند بدون آگاهی کاملاً هوشیارانه یادگیری کند، ولی در این کار محدودیت های واقعی وجود دارد. در هر لحظه معین، ما تنها ظرفیت محدودی برای پردازش ذهنی داریم. بنابراین، برخی از محرک ها تنها به شکل سطحی در ذهن پردازش می شوند و پردازش برخی دیگر به صورت عمیق انجام می گیرد. از این رو آگاهی هوشیارانه دارای بعد است و یک پدیده دو وجهی نیست و برای آن باید درجاتی قائل شد.

هرچه توجه بیشتری مصروف یک پیام کنیم، و هرچه هوشیارانه تر آن را پردازش کنیم، آگاهی ما از آن بیشتر می شود و در نتیجه یادآوری بعدی آن آسانتر انجام می گیرد. تبلیغاتی که به صورت سطحی پردازش می شوند، جدا از قدرت ترسناکشان، احتمالاً کارایی کمتری خواهند داشت و تقریباً به طور یقین، ضعیف تر از تبلیغاتی هستند که ما را در سطح هوشیارانه تری درگیر خود می کنند.